زهره گلیزهره گلی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

یکی یه دونه زهره دردونه

دلبری های 7 ماهگی

دختر گلم اوایل این ماه شروع کردی به چهار دست و پا رفتن، الان دیگه از هال تا داخل اتاق میای. بای بای هم بلدی. و می گی با  با   بهت میگم بزن قَدِش چند بار میزنی رو دستم. بهت میگم بوسم کن، لبت رو می ذاری رو صورتم فوت می کنی. یک هفته ای هست دست زدن یاد گرفتی. دست می زنی خودتم میگی دَدَ دَدَ لبه میز چند قدمی به تنهایی میری. دست میگری به وسایل پا میشی وایمیستی.   مامان و بابا رو بیشتر میگی و صدامون می کنی. تا بابایی از کنارت رد میشه شکمت رو میدی بالا، یعنی بلندم کن. چند روزیه پارچه پهن می کنم زیر پات، ماست می ذارم جلوت تا خودت بخوری، چه کیفی می کنی! جدیدا ساک یا کیف دم دستت باشه ش...
30 فروردين 1392

شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) تسلیت باد!

ما گوشه نشینان غم فاطمه ایم                                    محتاج عطا و کرم فاطمه ایم     دخترم عشق حضرت فاطمه (سلام الله علیها) روشنی وجودت باشد. خدایا دخترم را در این دنیا و در اخری همنشین و یاور آن حضرت قرار بده، دخترم ذکر "یا زهرا" را همواره بر لب داشته باش و در پیچ و خم زندگی از ایشان بخواه تا دعاگویت باشند! و بدان که دعای بهانه خلقت و مایه ی رحمت در حق انسان فوز عظیمی است.     ...
25 فروردين 1392

یه پست جامونده از 6 ماهگی

این اولین باری بود که به موهات گیره زدم و حسابی ذوق کردم! این ماشین شارژی رو بابابزرگ و بابا برا زهره خانوم گرفتن.(مرسی) اینجا هم خانه بهداشته که برا واکسن 6 ماهگی رفته بودیم. نمی ترسی که؟!   بعد واکسن تب کردی. اولین حریره،عجب لذتی داشت! خودم می تونم! اینجا دیگه استاد شدی! اینم دومین بار که تو ظرف خرسیت دادم بهت! پ ن: رنگ نارنجی بهترین رنگ برای غذا خوردن کودکانه، چون اشتها رو زیاد می کنه. دهم اسفند عروسی دایی جون بود و این لباس عروس هم هدیه شون بود به زهره خانوم!(دستشون درد نکنه)   ...
18 فروردين 1392

بهترین بهار عمرم!

اولین بهار زندگی زهره جان و بهترین بهار عمر من، سال 1392 مبارک!   دختر خوبم بیا یادمان باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداریم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند. یادمان باشد که دیگران را دوست بداریم آن گونه که هستند، نه آن گونه که می خواهیم باشند.                            یادمان باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگریم،که ما اگر خود با خویشتن آشتی نکنیم هیچ شخصی نمی تواند ما را با خود آشتی دهد.           &nb...
17 فروردين 1392

ز گهواره تا گور دانش بجوی

یکی از برکات وجود زهره خانوم قبول شدن مامان تو دانشگاه بود، به لطف خدا تکمیل ظرفیت همون شهری که دوست داشتم و برام راحت تر بود قبول شدم، 2 بار اول خاله رقیه مهربون(دوست مامان) همرامون اومد دانشگاه و زحمت نگهداری دخمری رو کشید، ازش ممنونیم،(زهره جان 5 ماهه بود) دفعه آخرم دختر طلا رو بردم مهد اما انقدر غریبی کرد و بهونه گرفت که عذرمون رو خواستند، و اون سفر به هر سختی که بود به خیر گذشت، اونجا هربار که بریم ، می ریم خونه طاهره خانوم(اقوام مامان) که حسابی باعث زحمتشون شدیم، همینجا ازشون یه تشکککککککککککککککککککککککککککککککر گنده میکنیم و براشون از خدای مهربون عاقبت به خیری و سلامتی درخواست می کنیم،   اینجا هم خو...
4 فروردين 1392

3-4-5-6

٣ ماهه بودی کمکت می کردیم می تونستی به شکم بخزی، یاد گرفته بودی با دهن بووووووووووووووووو می کردی ! رو پامون که بودی دوست داشتی بشینی و به حالت خوابیده راضی نمی شدی، برا اولین بار به موهات تل زدم . تو روروئک می نشستی !       ٤ ماهگی دست می دا دی، تو گریه هات می گفتی ماما ! برای اولین بار با صدای بلند و با ذوق خندیدی ! چند ثانیه ای تنها می نشستی.     گوشات رو سوراخ کردیم . با کمک بابایی قدم بر می داشتی. گاهی که برات لالایی می خوندم خودتم شروع می کردی همرام به خوندن تا خوابت ببره.   5 ماهگی ، رو س...
3 فروردين 1392
1